این داستان به خوبی اوضاع دوران حکومت حضرت امیر را به تصویر میکشد و نشان میدهد ایشان در چه دوران سخت و با چه مردمان بی بصیرتی هم عصر بودند که در حساسترین لحظات ایشان را رها نمودند. داستان کتاب با پایان جنگ صفین و سرانجام غمبار آن به اتمام میرسد. البته در انتها میثم به یک شیعه آگاه و قوی تبدیل شده است. این کتاب یک داستان خوشخوان و جذاب برای بچههای مقطع دبیرستان دور اول است.
برشی از کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه
از خانهی حسام که بیرون میزنم سرم پر از فکر و خیال شده است. خانه نبود که دو تا اتاق تو در تو که چهار نفر در آن زندگی میکنند چهار نفر، یعنی حسام و مادرش و برادر و خواهر کوچکترش. آخر من باید الان تازه بفهمم که حسام بابا ندارد؟ مادرش برای مردم نان میپزد و خودش هم بعد از درس در آهنگری کار میکند.
دلم برایش میسوزد شاید امروز قرار نبود به آهنگری برود و برای همین به من اصرار کرد با هم به پل مدائن برویم. یعنی حسام روی من به عنوان دوستی خوب حساب کرده است؟ امان از دست اسماعیل! پسر به این حیله گری در عمرم ندیدهام یعنی اسماعیل میخواهد خواندن و نوشتن را برای چه کاری یاد بگیرد؟ فکر کنم اگر آدم حیله گر شود، خیلی خطرناک میشود. باید یک روز حقش را کف دستش بگذارم. اعصابم حسابی خرد است و همین طور که دارم راه میروم با زانوهایم به کیسه ی قلم نی و رقعه هایم میزنم.
دیدگاهها1