راوی کتاب بیرون در زنی به نام آفاق است که حدود پنج سال در زندان به سر برده و حالا مدتی پس از آزادی، گویا مسخ مردی شده باشد، همراه او از کافه ای که هردو در آن حضور داشتند راهی منزل مرد شده است. زن در چنان حالتی بوده که حتی آدرس خانه را به خاطر نسپرده است و اکنون در فضایی تاریک واقع شده که اگر لطف انفرادی های زندان نبود نمی دانست چگونه قرار است با آن کنار بیاید. پرده ها کشیده شده و انگار هیچ راهی به بیرون در نیست تا زن کشف کند که در کجا به سر می برد…
آفاق در تلاش برای درک وضعیت خود به این موضوع میپردازد که چطور به اینجا رسیده است و چرا مردی که کمی پیش با او آشنا شده، تنهایش گذاشت. کتاب با شرح همین آشنایی عجیب آغاز میشود. آشنایی آفاق با مردی که تا قبل از این هیچ برخوردی با او نداشته و حتی اسم همدیگر را هم نمیدانند اما به شکل ناخودآگاه به هم اعتماد دارند.
…
پشت نویس کتاب:
این هم صبح. صبح آمد و روشنایی پهن شد روی درودیوار حیاطی که یک لنگه از در قدیمی فلزیاش کج – همچنان کج نیمهباز بود – انگار که باقی مانده بود نیمهباز چنان که لنگهی سنگینِ در خودش را فروانداخته بود و نیمی از لبهی پایینیاش گیر کرده بود توی زمین و خیلی زور میخواست که آن را از زمین جدا کنی و بکوشی چفتوجفتش کنی به لنگهی سالم ایستاده که آن لنگه هم در جای خود خشک شده بود و ده سانتی خاکوگل خشکیده آن را توی خودش قالب گرفته، بینیاز انگار به بازوبسته شدن.
نقد و بررسیها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.